پرسشی از محضر علامه مصباح یزدی

پرسش:

رابطه ی دین و سیاست چیست؟ و آیا هر گونه سیاستی داخل در دین و جزء آن است؟

پاسخ:

در زمینه ی رابطه ی دین با سیاست در کشورهای اسلامی و همچنین کشورهای غربی نظریات بسیار متفاوتی ارائه گردیده است. اگر این نظرات را روی یک طیف در نظر بگیریم در یک قطب آن نظریه «جدایی دین از سیاست» و در قطب مخالف آن نظریه ی «دیانت عین سیاست و سیاست عین دیانت» قرار می گیرد.
ما نخست به طرح اجمالی نظریه «جدایی دین از سیاست» و نقد آن می پردازیم، سپس به بیان دیدگاه خود درباره ی رابطه ی دین و سیاست خواهیم پرداخت:

نظریه جدایی دین از سیاست یا سکولاریزم(1)

سکولاریزم (یا سکولاریسم) بدین معناست که حوزه و قلمرو هر یک از دین و سیاست با یکدیگر متفاوت است و «هیچ کدام از آنها نباید در امور مربوط به قلمرو دیگری دخالت کند» و یا به تعبیر دیگر «هیچ یک از دین و سیاست در قلمرو دیگری دخالت نمی کند». (2)
مطابق این نظریه (=سکولاریزم) اصولاً دین و سیاست همچون دو خط موازی اند که هیچ نقطه ی تلاقی با یکدیگر ندارند و مسیر آنها جدای از یکدیگر است و هر یک، به نهایت و پایانی غیر از آن چه که مقصد دیگری است ختم می گردد.
دین یک حوزه ی خاص دارد و سیاست حوزه ی دیگری. سیاست تدبیر امور جامعه است و دین یک رابطه ی شخصی بین انسان و خداست.

سکولاریزم از نگاه برون دینی

برخی از طرفداران سکولاریزم، برای اثبات نظریه ی جدایی دین از سیاست گفته اند: قبل از ورود به دین و با یک نگاه برون دینی، باید این سؤال را مطرح کنیم که اصولاً بشر چه احتیاجی به دین دارد و در چه مسائلی نیاز دارد که دین او را راهنمایی کند؟
در پاسخ به این سؤال، دو فرض را متصور دانسته اند: یکی این که بگوییم انسان در همه چیز و در همه ی امور زندگی خود نیاز به دین دارد و خلاصه این که دین باید همه ی مسائل را برای انسان حل کند. (اگر چنین پاسخی را بپذیریم، در این صورت طبیعی است که اگر احتیاج به تشکیل حکومت هم پیدا کردیم باید ببینیم دین چه می گوید) اما همه می دانند که چنین نیست و هیچ دینی هم چنین ادعایی ندارد که به ما بیاموزد که مثلاً ساختمان یا سقف آن را چگونه بسازیم؛ پس به اصطلاح، نباید «حداکثر» انتظار را از دین داشته باشیم. (3)
پس از اینکه نتوانستیم پاسخ اول را قبول کنیم تنها پاسخ ممکن در مورد انتظار ما از دین این است که بگوییم دین اساساً یک امر آخرتی است و کاری به زندگانی دنیا و امور دنیوی و اجتماعی ندارد و آنها را به علم و عقل و تدبیر خود انسان واگذار کرده است و به اصطلاح باید یک «حداقلّی» را از دین انتظار داشته باشیم، و از آنجا که سیاست مربوط به امور دنیوی بوده و در قلمرو حاکمیت علم و عقل قرار دارد، اساساً از قلمرو و مسائل دینی خارج است و دست دین از دامان آن کوتاه است.

ارزیابی رابطه ی دین (اسلام) و سیاست

قبل از هر چیز لازم است متذکر گردیم که در اینجا، منظور ما از «دین»، خصوص اسلام، و سؤال اصلی ما در خصوص «رابطه ی اسلام با سیاست» است. با توجه به این نکته، برای تبیین رابطه ی دین و سیاست ابتدا باید مشخص کنیم منظور ما از واژگان دین و سیاست چیست.

تعریف سیاست

«سیاست» در اصطلاح عرفی، دارای بار منفی بوده و توأم با حیله گری، حقه بازی، نیرنگ و فریب است. اما باید توجه داشت که مراد ما از سیاست، در این جا، چنین سیاستی نیست و روشن است که چنین سیاستی داخل در دین و جزء دین نمی باشد. منظور ما از سیاست، «آیین کشور داری» است و به تعبیر دقیق تر، سیاست در این بحث به معنای «اداره ی امور جامعه به صورتی است که مصالح جامعه-اعم از مادی و معنوی- را تأمین کند.» (4)

تعریف دین

منظور ما از دین (اسلام) مجموعه احکام، عقاید و ارزش هایی است که توسط خداوند برای هدایت بشر و تأمین سعادت دنیا و آخرت بشر تعیین گردیده و بوسیله ی پیام اسلام (صلّی الله علیه و آله و سلم) و ائمه ی اطهار (علیهم السلام) به مردم ابلاغ و برای آنان تبیین گردیده و یا به حکم قطعی عقل کشف شده است.
با روشن شدن دو مفهوم «دین» و «سیاست» اگر بخواهیم بدانیم که آیا اسلام شامل امور سیاسی نیز می شود یا خیر، بهترین راه مراجعه به خود اسلام است. باید به متن قرآن و معارف و احکام دین، یعنی منابع دین اسلام، ‌مراجعه کنیم تا ببینیم آیا اسلام راجع به سیاست و تنظم امور اجتماعی هم سخنی دارد یا فقط مشتمل بر مسائل فردی است. اگر کسی بگوید من اسلام را قبول دارم اما اسلام آن طوری که قرآن گفته و آن گونه که پیامبر فرموده نیست، بدیهی است که این سخن تناقض آمیز و در واقع به معنای انکار اسلام و نفی آن است.

قرآن و تنظیم روابط اجتماعی

برای روشن شدن نظر قرآن، آشنایی اجمالی و مختصر با لغت عربی کافی است. با مراجعه به قرآن می بینیم که اسلام همانگونه که مطالبی راجع به عبادات و اخلاق فردی دارد، برای زندگی و روابط خانوادگی، برای ازدواج، برای طلاق، برای معاملات و تجارت، برای تربیت فرزند، پیروی و اطاعت از «اولوالامر»، قرض (5)، رهن، جنگ و صلح، حقوق مدنی، حقوق جزایی، حقوق بین الملل، و مسائل نظیر آنها دستورالعمل دارد. آیات فراوان و متعددی در قرآن راجع به این امور است (6) و چندین برابر آنها در احادیث و روایات منقول از پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) و ائمه اطهار (علیهم السلام) وارد شده است.
به طریق دیگری نیز می توان وجود آیات مربوط به سیاست را در قرآن تحقیق کرد. بدین ترتیب که براساس نظریه ترکیب حکومت (و نظام سیاسی)، از سه قوه ی مقننه، قضائیه و مجریه، به بررسی آیات قرآن بپردازیم و ببینیم که آیا قرآن کریم به مواردی که مربوط به یکی از سه قوه است (یا وظایف و کارهای آنها) اشاره ای کرده است یا خیر؟
کار قوه ی مقننه، وضع قوانین و احکامی است برای اداره ی امور جامعه و کار قوه ی مجریه، اجرای قوانین وضع شده می باشد و وظیفه ی قوه ی قضائیه، تطبیق قوانین کلی حقوقی و جزائی بر موارد خاص و بررسی اختلافاتی است که بین مردم با خودشان و یا بین مردم و دولت بوجود می آید.
در مورد وظیفه قانونگذاری (منظور قوانین اجتماعی است) علاوه بر این که در قرآن و اسلام، قوانین مدنی، حقوقی، جزایی، قوانین تجارت و معاملات و... متعددی یافت می شود، در قرآن حق ویژه ای برای پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) در نظر گرفته شده که در موارد خاص و بر اساس شرایط متغیر زمانی و مکانی، احکام و قوانین را وضع کند و مؤمنان موظف به گردن نهادن به احکام صادره از سوی رسول خدا هستند:
«وَ ما کانَ لِمُومِن وَ لا مُؤمِنَةٍ إِِذا قَضَی اللهُ وَ رَسُولُهُ أَمراً أَن یَکُونَ لَهُمُ الخِیَرَةُ مِن أَمرِهِم...» (7)
«هنگامی که خدا و پیامبرش امری را لازم بدانند هیچ مرد و زن با ایمانی اختیاری (در برابر فرمان خدا) ندارد.»
در این آیه ی شریفه اختیار نقض تصمیم خداوند و پیامبرش از «مؤمنان» سلب شده است. زیرا کسی که با آن قوانین مخالفت می کند؛ یا پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) را فرستاده ی خدا نمی داند که روی صحبت ما با چنین شخصی نیست چرا که خداوند نفرموده (و ما کان لکافرو لا کافرة) بلکه فرموده «وَ ما کانَ لِمُؤمِنٍ وَ لامُؤمِنَةٍ»؛ و یا اینکه با وجود اعتقاد به نبوت، درباره ی چنین حقی بحث می کند، برای چنین شخصی براساس آیات قرآن استدلال می کنیم که همچنان که هر مؤمنی که تحت سلطه ی حکومت اسلامی زندگی می کند و نبوت پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) را قبول دارد، و احکام خداوند را لازم الاطاعه می داند، دستورات پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) را نیز باید لازم الاطاعه بداند. همان گونه که ولایت پیامبر و جانشینان شایسته ی او (اولوالامر) بر همه ی مؤمنان با امثال آیه ی شریفه ی: «اَلنَّبیُّ أَولی بِالمُؤمِنینَ مِن أَنفُسِهِم ...» و «أَطِیعُوا اللَّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَأُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ» (8) نیز ثابت شده است.
پس قرآن کریم در مورد وظیفه ی قوه ی مجریه و اجرای قوانین نیز اظهار نظر نموده است.
اما نسبت به قوه ی قضائیه و مسأله ی حل اختلافات و نزاع ها نیز قرآن کریم سکوت نکرده است:
«فَلا وَ رَبِّکَ لا یُؤمِنُونَ حَتّی یُحَکِّمُوکَ فِیما شَجَرَ بَینَهُم ثُمَّ لا یَجِدُوا فی أَنفُسِهِم حَرَجاً مِمّا قَضَیتَ وَ یُسَلِّمُوا تَسلِیماً»‌(9)
«پس قسم به پروردگارت که ایمان نمی آورند مگر این که در اختلافاتی که بین آنان پدید می آید تو را قاضی قرار دهند و بعد از آن هیچ احساس ناراحتی در قلب و دلشان نسبت به قضاوت تو نداشته باشند و تسلیم محض باشند.»
نه تنها اصل مسأله ی قضاوت و وظیفه قوه قضائیه در اسلام تثبیت شده بلکه می بینیم آن را شرط ایمان قرار داده است و با تأکید خاصی قسم یاد می کند که مردم ایمان نمی آورند تا این گونه بشوند که در موارد اختلافشان تو را قاضی قرار دهند و برای داوری به نزد تو آیند (نه آنکه به دیگران مراجعه کنند)، و پس از قضاوت تو نه تنها عملاً اعتراضی نداشته باشند بلکه قلباً از قضاوت تو، حتی اگر بر علیه آنان حکم کرده باشی، هیچ گونه احساس کدورت و ناراحتی نداشته باشند و با کمال رضا و رغبت حکم تو را بپذیرند.
اکنون سؤال این است که چه در حیطه ی وضع و اجرای قانون (قوه ی مقننه و مجریه) و چه در حیطه ی قضاوت و دادرسی (قوه ی قضائیه) آیا بالاتر از آن چه در این آیات آمده، می شود در امور کشورداری و مسائل مربوط به جامعه، دخالت کرد؟ و آیا با توجه به این آیات - و صرف نظر از روایات و احادیث فراوان در این زمینه - باز هم جایی برای این ادعا که اسلام ربطی به سیاست ندارد و در امور اجتماعی دخالت نکرده باقی می ماند؟!

اقلی یا اکثری بودن دین

همانگونه که اشاره کردیم درباره ی رابطه ی دین و سیاست برخی گفته اند باید این مسأله را از نگاه برون دینی بررسی کنیم و قبل از اینکه به سراغ دین و محتوای آن برویم باید ببینیم اساساً چه انتظاری از دین باید داشته باشیم و پاسخ داده اند که چون نمی شود حداکثر انتظار (رفع تمام نیازهای دنیوی و اخروی) را از دین داشت، باید حداقل مطالب را از دین انتظار داشته باشیم و در یک کلمه انتظار ما از دین باید تبیین مسائل مربوط به آخرت باشد.
مغالطه ی این استدلال در این است که این مسأله فقط دو راه حل و دو گزینه ندارد که مجبور به انتخاب یکی از آن دو باشیم. نه چنین است که ما باید همه چیز را از دین یاد بگیریم حتی نوع و طریق غذا پختن و نه چنان است که دین منحصر به رابطه ی انسان با خدا باشد.
بلکه حق این است که در هر امری، آن گاه که رابطه و تأثیرش با آخرت سنجیده شود («الدنیا مزرعة الاخره» دنیا کشتزار آخرت است.) دین به قضاوت می نشیند. در هر کاری، آن گاه که اثرش در کمال نهایی انسان (قرب و بُعد به خداوند) در نظر گرفته شود و در نتیجه رنگ ارزشی بگیرد دین اظهار نظر می کند و به زبان ساده، حلال و حرام افعال ما را بیان می کند. و به سایر جهات آنها- نظیر اینکه در ظرف چینی غذا بخوریم یا غیر آن- کاری ندارد. می گوید اگر بعضی غذاها را بخوریم حرام است و در تکامل انسان اثر منفی دارد لذا بار ارزشی منفی پیدا می کند:
«إِنَّ الَّذِینَ یأکُلُونَ أَموالَ الیَتامی ظُلماً إنَّما یَأکُلُونَ الیَتامی ظُلماً إِنَّما یَأکُلُونَ فِی بُطُونَ فِی بُطُونِهِم ناراً وَ سَیَصلَونَ سَعِیراً.»(10)
«کسانی که به ناحق اموال یتیمان را می خورند قطعاً آتش در شکم هایشان تناول می کنند و زود است که به آتش جهنم وارد شوند.»
پس اسلام در هر فعلی از زاویه ی ارزشی آن نظر می کند و سخن می گوید و ارزش مثبت و منفی آن - و اینکه موجب کمال یا سقوط انسان است- را بیان می کند.
این جهت ارزشی- و تأثیر مثبت و منفی یک فعل در کمال انسان - گاهی آن قدر روشن است که بیان تعبدی از ناحیه دین لازم نیست مثل گرفتن یک لقمه ی نان از دست یک کودک یتیم. ولی در اکثر موارد، عقل این توانایی را ندارد که وجوه ارزشی افعال و مقدار تأثیری که در سعادت و شقاوت ما دارد را درک کند، این جاست که دین باید دخالت کند و نوع و درجه ی تأثیری را که این فعل می تواند در کمال نهایی ما- قرب و بعد به خداوند- داشته باشد بیان نماید.
اکنون انسانهای منصف قضاوت کنند: آیا دینی که از نماز و روزه و حج و طهارت و نجاست گرفته تا خرید و فروش، رهن و اجاره، ازدواج و طلاق، روابط زن و شوهر، روابط فرزند با پدر و مادر، جنگ و صلح، روابط با سایر ملل، و تا خوردن و آشامیدن، لباس پوشیدن و زینت کردن،‌ خانه ساختن و تفریح کردن و حتی تعیین ماههای سال سخن گفته و دخالت کرده، دین اقلّی است؟ و آیا چنین دینی سیاسی است یا غیر سیاسی؟
آیا هیچ انسان عاقلی می توان بپذیرد که فی المثل خوردن گوشت خوک در سعادت و شقاوت انسان اثر دارد و بنابراین دین باید به آن بپردازد اما نوع حکومت و اداره ی امور جامعه هیچ تأثیری در این زمینه ندارد و اسلام درباره ی آن و ابعاد ارزشی آن نظری مثبت یا منفی ندارد؟!

خلاصه ی بحث

اسلام همه ی شؤون سیاسی را در بر می گیرد و همه ی زندگی ما در قلمرو دین قرار می گیرد و هیچ شأنی از شؤون از زندگی انسان اعم از زندگی فردی، اجتماعی، خانوادگی، روابط زن و شوهر، روابط پدر و فرزند، روابط امّت و امام و حتی روابط با سایر ملل که با آنها چگونه رفتار کنیم خارج از قلمرو دین نیست. با مروری بر آیات کریمه قرآن-حتی اگر به روایات مراجعه نداشته باشیم- روشن می شود که سیاست متن اسلام است و ما اسلام بی سیاست نداریم. آن اسلامی که منبعش قرآن و سنّت است، ممکن نیست با سیاست بیگانه باشد. (11)
از سوی دیگر، برخلاف سکولاریسم که دین و سیاست را همچون دو خط موازی می داند که هیچ نقطه تلاقی با یکدیگر ندارند و مسیر آنها جدای از یکدیگر است و هر یک به نهایت و پایانی غیر از آن چه که مقصد دیگری است ختم می گردد، اسلام سیاست و رفتارهای سیاسی را همچون رفتارهای اجتماعی و اعمال فردی روی یک خط و مسیر و به طرف هدفی واحد می داند. آن هدف رسیدن انسان به سعادت و کمال نهایی، یعنی قرب به خدا، است که از مسیر عبودیّت و اطاعت خدا در همه ی عرصه های اجتماعی و سیاسی و فردی به دست می آید، و در واقع هدف سیاست و رفتارهای سیاسی در اسلام همان هدف ترسیم شده برای دین از سوی خداست؛ به نحوی که عمل نکردن به احکام سیاسی و اجتماعی اسلام همان قدر انسان را از رسیدن به سعادت جاویدانش محروم می کند که عمل نکردن به احکام فردی مانند نماز و روزه. بلکه گاهی عمل کردن به واجبات سیاسی و اجتماعی اسلام ایمان و شرط قبولی سایر اعمال است. چنان که در مذهب شیعه پذیرش ولایت ائمه طاهری-علیهم السلام-به عنوان یک امر سیاسی و اجتماعی شرط تأثیر ایمان و اعمال شایسته در سعادت جاودانی است.

پی نوشت ها :

1. برای آشنایی بیشتر با «چگونگی ظهور سکولاریزم» ر.ک: «نگاهی گذرا به نظریه ی ولایت فقیه»، علامه مصباح یزدی، ص 24-29.
2. تعبیر اول از مقوله ی مفاهیم ارزشی (بایدها و نبایدها) و تعبیر دوم از مقوله ی مفاهیم واقعی (هست ها و نیست ها) است.
3. برای آشنایی بیشتر با دو مفهوم «دین حداقلی و حداکثری» و نظر اسلام در این باره ر.ک: «پرسش ها و پاسخ ها»، استاد مصباح یزدی ج3، صص 45-50.
4. از دیدگاه امام خمینی رحمه الله، سیاست عبارتست از هدایت جامعه، در جهت مصالح دنیوی و اخروی. ایشان معتقدند که این امر مختص به انبیاء و علمای آگاه است. (صحیفه نور/ج13/ص218). از منظر ایشان، سیاست - در اصطلاح عامش- بر سه نوع است: 1. «سیاست شیطانی» که در آن خدعه، نیرنگ، دروغ و استفاده از هر وسیله ی ممکن در جهت دستیابی به هدف، مجاز شمرده می شود. 2. «سیاست حیوانی» که طی آن، حاکم صرفاً در جهت تحقق نیازهای مادی جامعه و البته به دور از ابزار شیطانی، تلاش می کند. 3. «سیاست اسلامی» که در آن به دو بعد مادی و معنوی انسان توجه شده، تلاش می شود هر دو بعد انسان شکوفا گردد (ر.ک: صحیفه نور/ج3/ص218 وج4/ص21). بنابراین «سیاست در تفکر دینی» عبارت است از امامت و رهبری جامعه براساس مصالح مادی و معنوی.
برای آشنایی با نظرات اندیشمندان غربی و اسلامی در باب «تعریف سیاست»؛ ر.ک: «فلسفه سیاست»، از انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی رحمه الله، ص 17-21.
5. جالب است بدانید که بزرگترین آیه ی قرآن مربوط به قرض دادن است. ر.ک: بقره/3-282.
6. به عنوان مثال ر.ک: بقره/3-222، 230، 275، 3-282؛ نساء/11، 20، 23، 35؛ مائده/1، 38؛ نور/2؛ احزاب/49؛ حجرات/9؛ جمعه/10.
7. احزاب/36.
8. احزاب/6: «پیامبر نسبت به مؤمنان، از خود آنها مقدم تر است.»، نساء/59.
9. نساء/65.
10. نساء/10.
11. باز هم تأکید می کنیم که سیاسی که داخل در دین و متن اسلام است، سیاست به معنی آیین کشورداری است (و به عبارت جامع تر: روش اداره ی جامعه یا تنظیم جامعه به صورتی که به مصالح و خواسته های -دنیوی و اخروی- جامعه تحقق بخشیده شود) و منظور ما از سیاست آن مفهومی نیست که بار منفی دارد و توأم با دروغ و حقه بازی و نیرنگ و فریب دادن دیگران است.

منبع مقاله :
ایمانی، محسن؛ وجدانی، فاطمه؛ (1388)، چالش های من و پدرم،(پاسخ به سؤالات نوجوانان)، تهران: نشر قطره، چاپ اول (1389)